سفارش تبلیغ
صبا ویژن

وکیل بانو
قالب وبلاگ

   بسمه العالم

    در روزی که گذشت وقتی خَرق عادت کردم و پای سیمای وطنی نشستم ، دیده ام ناگهان با چهره ای آشنا برخورد کرد، به فاصله چند ثانیه خاطرهایی مهربان و پر بار را مرور کردم... خاطره هایی همرنگ دوستی... سرشار از بوی کتابهای نا آشنا و تازه خریداری شده... خاطره هایی به اسم دانشجو بودن... . تصویری کوتاه از دادگاه اختلاس بیمه در اخبار ، چهره ی استادی فهیم را دوباره در منظر نگاهَم نشاند... "قاضی ذبیح زاده"... نامی که چند ترمی در لیست انتخاب واحدم بود... استادی که تا در کلاسش نبودی و تا نمیخواستی درس زندگی ات نمیگفت... همیشه درس را کامل میکرد و تا آخرین لحظه کلاسش دوام داشت ، اگر دل به کلامش داده بودی میتوانستی به قبولی ات مطمئن باشی و... امّا نکته ای که استاد را در نظرم جاودانه میکند این ها نیست...

    خوب خاطرم هست ، ترم 4 بود در سودای وکالت و منزلتش ، به هر دوستی و آشنایی میرسیدم فوت کوزه گری ِحرفه آرمانی ام را طلب میکردم و در این میان درست به اندازه راهنمایی های نیک ، چاه نمایی !! هم بود... نشان دادن طرق دور زدن قانون و نامی سرشار از آتش بنام رشوه!  روزی سر درس استاد ، دلزده از فرامین حقوق کار !! بحثی در انداختم  و ... بعد هم با اِفتخار!! آموزه های جدید را به رخ کشیدم که... استاد نگاهی کرد وبعد بی مقدمّه داستانی گفت ... داستان که نه تجربه ای... تجربه ای شخصی از پَس زدن شرّ به نیروی خِیر و اعتماد به خدا... از وا گویه ی این اتفاق شخصی بدلیل عدم اذن ، معذورم امّا همین اندازه میگویَم که گامهای برداشته ی استادم عین جهاد اکبر بوده و بس !! و من اگر امروز معتقدم هنوز نیکی وجود دارد و مردمانی بدان ملتزمَند، یکی از دلایلش اقدام بی سابقه این آموزگار فهیم بوده است ! هنوز هم لحن آرام ایشان در خانه سمعَم است  که آیات محکمات کتاب الله را در تحریم رشوه و وعده آتش به راشی و مرتشی قرائت نمود و بعد گفت : در آن واحد در چند خانه میتوانی زندگی کنی؟...چقدر مال می اندوزی؟ ... آیا می ارزد برای زندگی دنیا ... و ساعات آخر کلاس به نصایح استاد گذشت و خاطره های پند آموزش... از آن روز به بعد احترام به شخصیت استاد باعث میشد تا پایان ترم به محض حضورشان تمام قد بایستم ... و درس من با استاد تمام شد ، امّا تاثیر کلام آن روز نه...!! تاثیر ملاقات انسانی که برای شریف ماندن و نشر نیکی ها ، به قنطار دنیا اف میگوید تا با اعتماد به خدای تعالی ، عزت و حریّت را تجربه کند...

   وقتی سیمای استاد را در جایگاه نماینده ی مدعی العموم در برابر متهمّین مختلِس بیت المال دیدم ،با همان آرامش مثال زدنی... اولّین فکری که به ذهنم خطور کرد این بود ؛ استاد شما واقعاً نماینده ی مردم بودی در دفاع از حقّ ِ پایمال شده شان!؛ براستی شایسته هستی استاد گرانقدر که قرائت کننده ی کیفرخواست علیه افرادی باشی که علاوه بر اموال ملّت ، اعتماد عمومی را که با ارزش تر از مال است به آتش کشیده اند... شایستگی که بادآورده نیست... حاصل التزام به اصولیست که دیگران را فقط لقلقه ی زبان بود و شما را دغدغه ی دوران... ایمان دارم هیچ ذهن کژی پسند ِکژ بافی حتّی خیال لرزیدن صدایتان را هم هنگام قرائت کیفرخواست صادره ، به خود راه نخواهد داد و ... در یک کلام ، به روند قانونی عملکرد دادستانی در این پرونده خواهم بالید...


    میگویند " لم یشکر المخلوق لم یشکر الخالق" ، با این علم که همه ی این سپاس ها درنهایت به ذات مدبّرت بر میگردد که نیک مطلقی و نیکی را در جهان می پراکنی... ، سپاس ای خالق مقدّر که انسانهای نیک را بیش از کژ رفته ها به من نشان دادی ، تا فراموش نکنم حقّ به جا میماند و باطل نابود خواهد شد... و استاد گرانقدر قاضی ذبیح زاده ؛ سپاسگزارم ، نه فقط برای بینش حقوقی که درس کلاستان بود ، بلکه برای تمام خِیر جوئی و حق طلبی که به من آموختید... فراموش نخواهم کرد که باطل ارزش فروختن روح را ندارد و به خدای تعالی اعتماد خواهم داشت که متاع دنیا در برابر ایمان حاصل از این اعتماد ناچیز است... آویزه گوش کرده ام که کتاب الله همدم شبهای رمضان نیست فقط ، الگوی رفتاری است که با قرائت حقّش ادا نمیشود ... و اسلام راستین سرِ سجادّه ام معنا نمیشود... پای سفره ای معنا میشود که نباید آتش خوراکش باشد... عزتّت مستدام باد استاد!



برچسب‌ها:
[ پنج شنبه 91/3/25 ] [ 7:38 عصر ] [ م.رزاقی ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

م.رزاقی
دست نوشته های حقوقی اجتماعی ِ وکیل بانو ؛کار آموز وکالت و دانشجوی کارشناسی ارشد حقوق مالکیت فکری دانشگاه شهید بهشتی
برچسب‌ ها
آرشیو مطالب
امکانات وب
ایران رمان
http://jurist.parsiblog.com/



پیچک