وکیل بانو | ||
بسمه العالم در طی ماههای اخیر بواسطه ی چرخش دوّار این چرخ نیلوفری تجربیاتی بدست اورده ام که بیش از تمام عمرم منشائ اموختن بوده است . تجربیاتی که کم یا زیاد بهایشان لحظه هایی از این امانت در حال تحلیل، عمرم ، بود. امروز مصداق بارز تغییر را در رفتار انسانی خویش میبینم ، وقتی از جایگاه خداوندی ؛ که امروزه اغلب برای خودمان ساخته ایم پایین مینشینم و آدمها را فارغ از اندیشه هایشان به حال خود رها میکنم تا زندگی کنند! اعتراف میکنم دریافته ام آنچه پیش از دنیا باید تغییر دهم آن خویشتنی است که به جای بت پرستی به خود پرستی فریفته شده! وقتی عقیده مان را مطلق ِ برتر میپنداریم و همه ی مردمان ِدیگر این جهان را یا باید مانند خود کنیم و یا مطرود و ملعون و ... و ... هستند!!! شاید این ترک مسند قضاوت آدم ها بهترین ترک ِ دوران زیستنم باشد! مگر میشود موجود پیچیده و متغیّری مانند انسان را قضاوت کرد و بعد هم بطور متیّقن او را مخلّد فی النار یا الجنه دانست؟؟؟مخلص کلام اینکه ترجیح میدهم قاضی خویش شوم و همان وکیل برای دیگران باقی بمانم! روزهایی را در خلوت فارغ از اندیشه های جهان شمول فقط به زیستن از نوع دون پایه ی انسانی! پرداختم تا اینکه خوب دریابم هدف از خلقت هر انسانی مجزّا از انسان دیگر است . گرچه تمامی ما به مقتضای ذات خویش خواهان دستیابی به کمال هستیم اما درک جدیدم این است که هر کدام از ما با استعدادی خاص آفریده شدیم و کمال مطلوبمان رسیدن به حدّ نهایت همان استعداد است. اگر به ما استعداد سخنوری عطا شده حتما در جایی باید از ان برای احقاق حق استفاده کنیم یا شوخ طبعی یا حتی زیبایی و... هر نعمت دیگری . حال چگونه با صرفنظر کردن از تمام این نعمات ترجیح میدهیم در حاشیه ی امن بنشینیم برای خور و خوابی تلاش کنیم و بعد هم با لذاتی مشترک میان تمام موجودات زنده خود را سرگرم کنیم و ... مرگ پایان راه برای ماست! البته از خداوندگار واحد قهار نیز انتظار داریم به پاس اینهمه خوبی ما! مستقیماً مخلد در جنتمان نماید و از تمام امکانات بهشت موعود نیز بهرمندمان فرماید!!! از خودمان در عجبم! بگذریم که قول را باید کم کم ترک کنیم و کمی فقط کمی به فعل برسیم! اینروزها خوب آموخته ام از افعال باید به عقاید پی برد نه از اقوال ! اینهم حاصل این دوران فترت ... بهانه هایم برای کاهلی از بین رفته اند و لاجرم باید به پرداخت دِینی که از الطاف حضرت حق جلّ و اعلی بر ذمه دارم بپردازم . دینی حاصل از نگاه همیشه آسمانی اش بر قدمهای خاکی اَم و دستی که هر دم نیاز بود از پرده غیب برون امد و بر سینه ی نامحرم زد!!! با کمترین تلاشها بواسطه استعدادی خداداد موفقیت امیز ترین پیشرفتها را برایم رقم زد و من هنوز کشف نکرده اَم ! مراد از تمام این داده ها چیست ؟ انچه النهایه از من انتظار دارد چه خواهد بود هر چند وقتی الطاف و نعمتها را می سنجم باری سنگین بر گرده ی خویش می بینم . خوشبینی از دست رفته ام را اِحیا میکنم تا آنچنان که بدان امر شده ام زندگی کنم. روزهایی تازه پیش روست سرشار از اموختن های تازه ، با زمانی اندک برای رسیدن به بیشترین ظرفیت آفریده شده ی ذاتی . برچسبها: [ دوشنبه 91/6/13 ] [ 2:32 عصر ] [ م.رزاقی ]
بسمه الواحد القهّار نمیدانم این روزها نگاهم تغییری کرده یا نوع نگرشم یا ... هر چه هست منتقد تر شده ام! و این نگرش بیش از همه خودم را می آزارد! تخطّی های مسئولین ، آنان که موظف به جوابگویی ابتدا در پیشگاه خدواند تعالی جلّ و اعلی و سپس مردم ، هستند ؛ برای هر انکه داعیه و ارزوی آبادی و سرافرازی وطن را دارد ، سنگین تر است . شاید بهتر باشد در همین ابتدای راه به فکر اندوختن باشم و با بستن چشم ها ، با "همه" کنار بیایَم ، نصیحتی که از دوست و دشمن ! زیاد شنیده ام! شاید به همین زودی ها از انتقاد خسته شدم و شاید مانند بسیاری از پیشکسوتان و همدرس هایَم ، من نیز فقط غم نان خوردم ، نانی که امروزه عجیب چرب تر و دلنشین تر شده!!! امّا تا آنروز به آرمانهایَم وفادارم و هر جا تخطی ببینم اگر سر بر باد نرود! همانجا ، واگر خوف باشد در این خلوتگه نه چندان خلوت!!! خواهم نگاشت. دیشب مهمان مسجدی بودم ، وقتی میگویم مهمان واقعاً همین معناست.مسجدی که بواسطه ی در مسیر قرار داشتنش گهگاهی ، پا به فرشهایم آشتی میدادم و چند رکعتی بندگی کنار مناجات مردمانش بودم . دیشب هم بی طاقت از دیر شدن نمازی که عجیب دلتنگ آسمانی شدنش هستم ، پا به مسجد گذاشتم . چند خانم مسن ،مانند تمام مساجدمان! و البته یک مادر جوان با دو کودک خردسال،و یکی دو دختر جوان مشتری های قبل از من در صف ِخانه ی خدا بودند! لبخندی به رسم مقتدایَم هدیه به هم نماز یها کردم که بنظر میرسید تازه از جماعت فراغت یافته اند و ... پیش از اتمام نماز مغرب صدایی رسا پشت بلندگو خواهان تخلیه سریعتر مسجد توسط خانمها شد!!! بزور حواس سر به هوا را جمع کردم ! پیش از شروع فریضه عشا ، والده که افتخار همراهیشان را داشتم، نگاه معناداری کردند و نماز را اقامه کردند... نیمه عشا پس از تاکید صدای رسا بلندگو که جلسه ی بسیج مسحد در حال انعقاد است و تخلیه بفرمایید و کمی بیش از کمی سر وصدا و مردی !!! وارد حریم خانمها شد و دادی حواله ی کودکان! وخانمهای مسن و بعد هم برق ها خاموش!!!! که همگی بیرون!!!!نمیدانم ان دورکعت اخر به درد آخرتم میخورد یا نه ! البته جای تعجب هم نیست... بعد از نماز به خود امدم که والده ی ظلم ستیز ما در حال شماتت مرد وارد شده به حریم خانمها بود که شما اجازه نداشتید بدون اذن .وارد حریم خانمها شوید و خانمهای مسن هم در حال تاکید که... بنده رسیدم و در کمال تعجب!!! دیدم فردی با چهره ی ظاهرالصلاح!!در حال دم زدن از بسیج! صدا در گلو انداخته که..."همینی که هست!این اقا همه کاره است و ...بیرون...!!!" حقیر هم که توهین به والده را مزید بر علت دیدم ،وارد عرصه شدم و ... خلاصه که دلی از عزای مذهبی نماها در اوردم! البته از چهار جمله حرف حق که به مقتضای حق بودنش تلخ و برنده نیز بود ، خارج نشد! فقط تعجبم از نگاه مردم بود ، که انگار اصولاً نباید در برابر برخی اشخاص!! حرفی زد! این چه رسمیست به پا کرده ایم که در برخی مواضع فقط سکوت!!! ایا نباید در برابر تخطی انتقاد کرد! انتقادی که گویا این روزها برخی ارگانها وتشکّل ها شدیداً به ان نیاز دارند! وما اگر دلسوز نظام هستیم باید پیش از انکه دیر شود کمر به اصلاح هر کاستی ببندیم . خلاصه که عذرخواهی عاقله مردی ! که بنظر میرسید از این برخوردها کم ندیده چاشنی کلام حقیر شد و توصیه کردم روی درب مسجد بنویسند ملک شخصی ورود رهگذر ممنوع که ظاهرالصّلاح دور از اصلاح همچنان به گنده گویی اش ادامه داد و ما با بدرقه ی نگاه تحسین برانگیز ناظران خارج شدیم.ناظرانی که گویا بعد از شنیدن ان حرف ها خیلی شتابی به تشکیل جلسه هفتگی بسیج با نظارت اقای ظاهرالصلاح نداشتند و صدای پشت بلندگو که چند دقیقه ای بود در تاکید بر تزکیه برای جوانان داد سخن میداد ف مرا بفکر واداشت که ایا رعایت حریم بانوان نمازگزار و رعایت ادب در برابر کودکانی که هنوز به سنّ تمیز نرسیده اند هم جزئ تزکیه و تقوا هست یا تازگی ها تعریف تقوا تغییر کرده است! کودکی که باید در بزرگسالی پناهش بعد ازخانه پدری ،خانه ی خدا باشد .خاطره اش میشود نماز ِدر تاریکی خواندنِ مادر و مردی که نعره میکشد!! و مساجدی که تراز سنیشان هر روز بالاتر میرود! و ... -------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------- در طول سالهای اخیر گاهی با تخطّی و بعضاً بی اخلاقی افراد خرده پا در بسیج برخورد کرده ام که به حق باید بگویم بعد از در میان گذاشتن با مافوق های ایشان برخوردهایی شایسته و در چهارچوب قوانین صورت گرفته است . این به معنای ناآگاهی و شتابزده گی در افرادیست که غافلند با یک حرکت خارج از چهارچوب ، از نگاه یک فرد عادی ،تمام تشکلی بنام بسیج مقصر پنداشته میشود . تجربه ام ثابت کرده است ، هرچه دانایی و اخلاق در افراد نظامی و شبه نظامی بالاتر میرود ، فروتنی و احترام نیز افزایش می یابد . هر چه پایبندی به ارمانها و دلسوزی برای نظام بیشتر باشد ، رفتارها منعطف تر و متعادلتر است . انعطاف و اعتدالی که نمونه بارزش امام خامنه ای است . منطق انسانی ام حکم میکند انکه داعیه بسیجی بودن دارد رفتارش را با امام خامنه ای منطبق کند.نه شیوه ی ماموران پنتاگون!که سرکوب و برخورد خشن ، شیوه انهاست ونه ما!!! در ایین ما قدرت اسب سرکشی نیست که سوار به هر جا پسندَد براند که قدرت وسیله ی ازموده شدن است و نهایتش پاسخگویی در برابر ذات باریتعالی... --------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------- پانوشت مهم : بموجب ماده 1 قانون حمایت قضایی از بسیج ، نیروی مقاومت بسیج سپاه پاسداران انقلاب اسلامی "فقط"هنگام برخورد با جرائم مشهود و در صورت عدم حضور ضابطین دیگر و یا عدم اقدام بموقع انان و یا اعلام نیاز انان بمنظور جلوگیری از امحائ اثار جرم،فرار متهم و تهیه وارسال گزارش به مراجع قضائئ اقدامات "قانونی"لازم را بعمل می اورند . طبق تبصره 3 همین ماده ، نیروی مقاومت بسیج وظیفه ی مذکور در متن را از طریق افرادی که اموزش های لازم را در این زمینه فراگرفته و """مجوز مخصوص""" را از نیروی مزوبر دریافت نموده باشند اجرا خواهد کرد... تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل ! پانوشت شاید مهم تر : خاطره کودکی من از نام بسیج ، به حجله هایی که عکس نوجوانان و جوانان همسایه مان را با افتخار حمل میکرد ، گره خورده ... یا شهیدی که هنوز هم بین فامیل بعد از قریب سه دهه حدیث تقوایش جاریست! نمیدانم کودک من ، چه خاطره ای از نام بسیج خواهد داشت! مردی که با اسلحه تا کمر وارد اتومبیل ما شد تا ببیند چه سی دی داخل ضبط است!!! البته او هم بعد از اعتراض من عذرخواهی کرد امّا نباید زمینه ای برای اعتراض فراهم می اورد!!! پانوشت نه خیلی مهم : از گفتن این حرف های تلخ ،کام خودم بیش از همه تلخ است ! اما دوست بگوید بهتر که دشمن!!! برچسبها: [ پنج شنبه 91/4/1 ] [ 8:25 عصر ] [ م.رزاقی ]
بسمه العالم در روزی که گذشت وقتی خَرق عادت کردم و پای سیمای وطنی نشستم ، دیده ام ناگهان با چهره ای آشنا برخورد کرد، به فاصله چند ثانیه خاطرهایی مهربان و پر بار را مرور کردم... خاطره هایی همرنگ دوستی... سرشار از بوی کتابهای نا آشنا و تازه خریداری شده... خاطره هایی به اسم دانشجو بودن... . تصویری کوتاه از دادگاه اختلاس بیمه در اخبار ، چهره ی استادی فهیم را دوباره در منظر نگاهَم نشاند... "قاضی ذبیح زاده"... نامی که چند ترمی در لیست انتخاب واحدم بود... استادی که تا در کلاسش نبودی و تا نمیخواستی درس زندگی ات نمیگفت... همیشه درس را کامل میکرد و تا آخرین لحظه کلاسش دوام داشت ، اگر دل به کلامش داده بودی میتوانستی به قبولی ات مطمئن باشی و... امّا نکته ای که استاد را در نظرم جاودانه میکند این ها نیست... خوب خاطرم هست ، ترم 4 بود در سودای وکالت و منزلتش ، به هر دوستی و آشنایی میرسیدم فوت کوزه گری ِحرفه آرمانی ام را طلب میکردم و در این میان درست به اندازه راهنمایی های نیک ، چاه نمایی !! هم بود... نشان دادن طرق دور زدن قانون و نامی سرشار از آتش بنام رشوه! روزی سر درس استاد ، دلزده از فرامین حقوق کار !! بحثی در انداختم و ... بعد هم با اِفتخار!! آموزه های جدید را به رخ کشیدم که... استاد نگاهی کرد وبعد بی مقدمّه داستانی گفت ... داستان که نه تجربه ای... تجربه ای شخصی از پَس زدن شرّ به نیروی خِیر و اعتماد به خدا... از وا گویه ی این اتفاق شخصی بدلیل عدم اذن ، معذورم امّا همین اندازه میگویَم که گامهای برداشته ی استادم عین جهاد اکبر بوده و بس !! و من اگر امروز معتقدم هنوز نیکی وجود دارد و مردمانی بدان ملتزمَند، یکی از دلایلش اقدام بی سابقه این آموزگار فهیم بوده است ! هنوز هم لحن آرام ایشان در خانه سمعَم است که آیات محکمات کتاب الله را در تحریم رشوه و وعده آتش به راشی و مرتشی قرائت نمود و بعد گفت : در آن واحد در چند خانه میتوانی زندگی کنی؟...چقدر مال می اندوزی؟ ... آیا می ارزد برای زندگی دنیا ... و ساعات آخر کلاس به نصایح استاد گذشت و خاطره های پند آموزش... از آن روز به بعد احترام به شخصیت استاد باعث میشد تا پایان ترم به محض حضورشان تمام قد بایستم ... و درس من با استاد تمام شد ، امّا تاثیر کلام آن روز نه...!! تاثیر ملاقات انسانی که برای شریف ماندن و نشر نیکی ها ، به قنطار دنیا اف میگوید تا با اعتماد به خدای تعالی ، عزت و حریّت را تجربه کند... وقتی سیمای استاد را در جایگاه نماینده ی مدعی العموم در برابر متهمّین مختلِس بیت المال دیدم ،با همان آرامش مثال زدنی... اولّین فکری که به ذهنم خطور کرد این بود ؛ استاد شما واقعاً نماینده ی مردم بودی در دفاع از حقّ ِ پایمال شده شان!؛ براستی شایسته هستی استاد گرانقدر که قرائت کننده ی کیفرخواست علیه افرادی باشی که علاوه بر اموال ملّت ، اعتماد عمومی را که با ارزش تر از مال است به آتش کشیده اند... شایستگی که بادآورده نیست... حاصل التزام به اصولیست که دیگران را فقط لقلقه ی زبان بود و شما را دغدغه ی دوران... ایمان دارم هیچ ذهن کژی پسند ِکژ بافی حتّی خیال لرزیدن صدایتان را هم هنگام قرائت کیفرخواست صادره ، به خود راه نخواهد داد و ... در یک کلام ، به روند قانونی عملکرد دادستانی در این پرونده خواهم بالید... میگویند " لم یشکر المخلوق لم یشکر الخالق" ، با این علم که همه ی این سپاس ها درنهایت به ذات مدبّرت بر میگردد که نیک مطلقی و نیکی را در جهان می پراکنی... ، سپاس ای خالق مقدّر که انسانهای نیک را بیش از کژ رفته ها به من نشان دادی ، تا فراموش نکنم حقّ به جا میماند و باطل نابود خواهد شد... و استاد گرانقدر قاضی ذبیح زاده ؛ سپاسگزارم ، نه فقط برای بینش حقوقی که درس کلاستان بود ، بلکه برای تمام خِیر جوئی و حق طلبی که به من آموختید... فراموش نخواهم کرد که باطل ارزش فروختن روح را ندارد و به خدای تعالی اعتماد خواهم داشت که متاع دنیا در برابر ایمان حاصل از این اعتماد ناچیز است... آویزه گوش کرده ام که کتاب الله همدم شبهای رمضان نیست فقط ، الگوی رفتاری است که با قرائت حقّش ادا نمیشود ... و اسلام راستین سرِ سجادّه ام معنا نمیشود... پای سفره ای معنا میشود که نباید آتش خوراکش باشد... عزتّت مستدام باد استاد! برچسبها: [ پنج شنبه 91/3/25 ] [ 7:38 عصر ] [ م.رزاقی ]
بسمه العادل امروز برای تشخیص هوِیّت و گواهی عدم سوئ پیشینه که در جامعه ما درست مانند تمام به جا تکلّم کردنهای ِدیگرمان!!! سوئ پیشینه مینامیمَش!!! به ... رفتم . درست هنگام رد شدن از ان گِیت با عظمت ! که هنوز هم سرّ وجودی اش را نمیدانم! پیرزن نابینایی استمداد راه نشانی داشت ! بعد از تحویل مقدّس گوشی ِهمراه ، دست پیرزن نابینا را گرفتم تا یک طبقه ای را همسفر درد دلش باشم... دردی شبیه فرزندان به زندان نشسته ای که مادری به دنبال شناسنامه شان است... و این ها حرف های او بود فارغ از حقیقت یا حقیقت نما بودنِشان... بعد از پرس و جو و راهنمایی یک وظیفه به اتاق آقای ... رفتیم و به محض ورود... چه حدس میزنید؟؟؟ ........................................ اساتیدِ درگذشته و قرین رَحمت حضرت دوست ، در کتابهای ِ تألیفی حاصل عمر؛ و اساتیدِ در قید حیات که عمر با عزّتشان دراز باد ! ؛ به من آموختند ، مجازاتها سالهاست شخصی شده اند ! دیگر نزدیکان مجرمان تحقیر نمیشوند... انان محروم از زندگی اجتماعی نخواهد بود... فقط مجرم مسئول است... این اصل شخصی بودن مجازات بعد از مطالعه مداوم تمام مکاتب کلاسیک از عدالت مطلقه امانوئل کانت تا مکاتب دفاع اجتماعی نوین و تقریرات مارک آنسل ، از اصالت سودمندی جرمی بنتام تا اصالت تحصّل لومبروزو و اِنریکو فری و... برای ما نهادینه شد!!! اینکه آدمیزاده ای اعتبار انسانی ِحاصل از آفرینش خویش را با تخدیش قرارداد اجتماعی ، مورد هجمه قرار میدهد و ما ! "ما"ی عاقل ِدر پی اصلاح جامعه ، او را مجازات میکنیم تا اصلاح شود . هدف آزار مجرم نیست حتی چه رسد به خویشان ِ او... و من آموختم و آزمون دادم! تا روزی با کسوت وکالت یا قضاوت... دِین حاصل از جا خوش کردن و جا پر کردن در صندلی های دانشگاه این مملکت را بپردازم ! اکنون ، در آستانه ی تسویه حساب ... کم کم در می یابم ، آنچه ما آموختیم ، آرزوهای مرحوم دکتر نوربها بود! آنچه در جرم شناسی با واسطه از استاد بزرگوار مرحوم کِی نیا به ما رسید فقط دغدغه های ایشان بود ، و عجیب غبطه خوردم برای فرهیخته گانی همچون دکتر اردبیلی و آشوری و ازمایش که میبینند تمام تئوری های تقرار یافته شان در عمل... وجود ندارند! فردی به محض ورود همراه نابینای من شروع به عتاب کرد که ... بماند و وقتی نا شبیه !!! به برخورد دیگرانی که گویا تا به امروز دیده بود با پاسخی قاطع مواجه شد ، سریعاً تغییر موضع داد!!!! و فقط پیرزن نابینای در جستجوی شناسنامه ! مخاطبش بود !! نمیدانم چرا یاد نگرفته ایم آنچه حقمّان است بنام احترام بخواهیم!!! نمیدانم چرا نیاموخته ایم پشت میز بودن، لباسی بر تن داشتن ، و... ، به معنای مسئولیت است و نه محقّیت مطلق!!! وقتی محافظ ارزشها ، بی ارزشی میکند... من تفاوتی بین زندانی و زندانبان ، نمیبینم... جز اینکه زندانی به مدد خدای تعالی خواهد رهید اما زندانبان ... شاید نه! که غرور خود نیکی بینی بدترین ِ غرور هاست! به ما آموختند از مجرم دفاع کن! او انسانی است که باید خطایش اثبات و سپس به اندازه همان خطا و هنجاری که شکسته است مجازات شود! به ما آموختند هر جا قانون در برابر متهم قرار گرفت ، تفسیرت را به نفع متهم بیان کن! به ما آموختند با اصرار که همیشه ... همیشه به سمت متهم غَش کنید!!!! و متهم و بر فرض اثبات ، مجرم ، انسانی است که حق دارد و باید به جامعه باز گردد... و تو حقوق میخوانی که بدانی اداره شوندنگان باید در مقابل اداره کنندگان حمایت شوند... که قانون تیغ دو دَم است و فقط باید به عدالت ببرّد و لا غیر!!! منتقدم به بی سوادی، منتقدم به حضور اشخاصی که کمترین اطلاعی از آثار سوئ برخوردهای جاهلانه و عوامانه در مواضعی که نیاز به صبر و ظرافت برخورد دارند ، ندارند!!! جامعه در پرورش یک مجرم مقصّر است! جامعه ای که با بی عدالتی ، فقیر پروری و کوتاهی در تعلیم و تربیت علمی و اخلاقی ، انسانی را که شایسته نیک زیستن است به حال خود رها میکند و تنها زمان عقاب و عتاب است که به وظیفه ی خود عمل میکند! و آنهم نه کامل و درست ! منتقدم به عدم آموزش در ارگانهایی که بواسطه ی رویارویی مستقیم قدرت و ملّت باید بر لبه ی احترام و عدالت رفتار کنند... رفتارهایی که آثار بلند مدت و بی بازگشت و یا با بهای سنگین در جبران خواهند داشت! بی اخلاقی جاری در سطوح اجتماعات شهری ، و تب لذّت گرایی و لاقیدی ، شاید مزید بر علت شده تا انتقاد یا به چشم نیاید یا ارزش گفتن نداشته باشد! و آرزو اینکه برخوردهای این چنینی کمتر ببینم که شعار سر به راه خویش فرو ببر را ، که مدام برای عزیزترین هایم زمزمه میکنم ، فراموش خواهم کرد! و دعایم این است، عدل الله جلّ و اعلی کم مباد از سر ما آدمها !!! نرود از یادم ، که مرا می بینی و تو خواهی پرسید و تو قطعاً خواهی پرسید !!!!
برچسبها: [ یکشنبه 91/3/21 ] [ 2:8 عصر ] [ م.رزاقی ]
بسمه الخالق وقتی بعد از دوران فترتی چند ماهه قدم ها را با خاک و سنگ آشتی میدهی، تنها انتظاری که از روزت داری آرامش است و لذت. حالا فرض کن یک شوکِ به معنای واقعی عظیم روی لحظه ات بیفتد! براستی که انسان ضعیف خلق شد! افکار متناقض و رفتارهای کنترل شده در لحظه ی اِبراز ونه در ذهن ، بتو ثابت میکند که هنوز تا چیره گی بر خود،بعنوان بزرگترین مزیّت انسان بودن،فرسنگ ها فاصله است.وقتی برای دقایقی حسّ جاری در رمان مَسخ کافکا را درک میکنی و بد بینی بیمارگونه ی ادبیات دهه 40 روی مغزت سایه می اندازد،با خودت می گویی:لعنت به آدم بودن،روزم خراب شد! امّا فراموش کرده ای که،خالق کلّ شئ،از آنجایی که تو محبوبی و معشوقی قوائی در اختیارت نهاده تا در هر شرایط روحی با هر شرایط حادث کنار بیائی! این همان راز کشف شده ی سفر نیم روزه ی من بود،که حالا کم کم بعد از نشستن غبار مجادلات عقیدتی،به چشم مینشیند تا یاد آوری اَم کند:دنیا محلّ آموختن است، اگر این توانایی را از دست دادی یا مرده ای و یا مشرف به موتی! گاهی احساس ها و حوادث چنان تلخند که طعم گَس ِبودنشان تا مدتها خاطره ی ذهن آدمیزاد است. تصورّات و برداشت های ما از دیگران تا حدّ زیادی منبعث از همین خاطره ها و به معنای درست ذهنیّت های شکل گرفته در بستر زمان است.ما آموخته ایم تعمیم بدهیم.فارغ از صحت یا عدم آن! رفتارهای "فرد" را بر "نوع" بار میکنیم.ما آموخته ایم از خود دفاع کنیم، این میراث پدران غارنشینمان است، که امروز در خِلال روزمرّگی بارها مرورش میکنیم.در رانندگی،روابط کاری و خانوادگی،محیط علمی،آموزشی و... .شاید همین میراث موجب میشود در برابر هر عقیده ی خِلاف باورمان در صورت امکان علمی استدلال و در صورت عدم امکان،حال به هر دلیلی اعمّ از فقد دلیل نزد ما گرفته یا عدم وجود مقتضای پذیرش نزد طرف،دست به دفاع بزنیم! دفاعی بنام توهین! فارغ از اینکه آن سوی مباحثه انسانی است هر چند مخالف! انسانی که فارغ از عقیده اش به حرمت انسان آفریده شدن توسطّ خالق تعالی شایسته ی احترام است.براستی کدام توجیه در کدام مسلکِ فکری به ما جواز تحقیر آدم ها را میدهد؟ آنهم به صرف ابراز عقیده... ! اصلاً انسان یعنی رأی ، نظر ... ابراز کردن نظر حقّ انسان است.البته این ابراز با حقّ دیگران در محترم بودن محدود میشود.صحیح این است که ما فارغ از توهین به یکدیگر آرائِمان را بیان کنیم.امّا در عمل هنوز هم هر چه "من" میگویم صحیح است ولاغیر!!!! تجربه انسان بودن،به من آموخت که قضاوت کردن انسان ها در برخوردهای اجتماعی و در روابط انسانی شایسته ذات باریتعالی است.ما مأمور به اصلاح خویشتنیم ونه عیب جویی ِمداوم ِجهان و محتویاتش! حکمت عَلوی به من آموخت آنچه از کاستی در وجودم هنوز یافت میشود به دیگری نسبت ندهم! اِدعایم را به اندازه ی بودنم پایین بیاوَرَم،که در این درگَه مدعی طرفی نبَست، جز ظلالت و ظلمات! که آن که از خود برید رسید و دید آنچه را چشم نامحرم ِعیب جو از پسِ سالهای ادعایش ندید! از ادعا پاک شدن و هم نفس خاک،خالق اَفلاک را ستودن،زیباترین نغمه ایست که بعد از چشیدن طعم ناب طبیعت میتوان در گوش آبشار زمزمه کرد.وقتی سقوطش مرا به یاد هبوطم از بهشت می اندازدوبازگشتش به آسمان نوید رجعتم به خویش است.پای حوادث ایستادن را همنفس تکبیر کوهها می آموزم،وقتی پایداریشان در مقابل اهل زمین و خاکساری شان در پیشگاه خالق شیفته ام میکند.گذشتن از هر راه باریکه ای ، از هر آبراهه ی میگذرم... به یاد می آورم روزهایی که دست امداد الهی از پرده برون آمد و بر سینه نامحرم زد... روی خاک قدم میزنم اما کنار ابرهایی که افتخارشان سر ساییدن به آسمان خلقت است... واین ما حَصَل شعور طبیعت بود در شور نگاهی که همیشه به آسمان خیمه زده... درگیر با خود هست امّا در گیرِ خود نیست... در تب و تاب گذشتن ... شیفته ی همراهی تقدیر با همه ی بازیهای مرموزش... ومن رشد میکنم... وما رشد میکنیم... در همین خاک... کنار همین جویبار... از پسِ همین راه باریکه... با نگاهی که همیشه بر آسمان رحمانیت تو دوخته شده...
برچسبها: [ یکشنبه 91/2/31 ] [ 12:20 عصر ] [ م.رزاقی ]
|
||
[ طراحی : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |